در حال زندگی گنیم
همیشه آرزو داشتم که می توانستم خاطرات بدی را که دارم از ذهنم پاک کنم. خاطرات آزار دهنده ای که همیشه گریبان گیر ذهنم هستند و لحظه ای از من جدا نمی شوند.
گاهی اوقات به این می اندیشم که کاش می توانستم جلوی اتفاقات و خاطرات بد زندگی ام را بگیرم. یا ای کاش اصلا اتفاق بدی نیافتد که بخواهم فراموشش کنم. یا ای کاش می توانستم سال ها یا روز های بد زندگی ام را حذف کنم. تا اتفاقات وحشتناکی که در آن روز افتاده است هرگز به وقع نپیوندد.
اما کمی دقیق تر که می اندیشم به این نتیجه می رسم که تمام اتفاقات خوب و بد همیشه و همیشه همراه هم بوده اند. یا اتفاقات بد زمینه ساز اتفاقات خوب شده اند. این قانون طبیعت است که خنده و غم، گریه و شادی و به قول معروف مجلس ختم و عروسی مقارن هم باشند.
حقیقت این است که در دنیای ما شادی مطلق و غم مطلق وجود ندارد و شاید اتفاقی که باعث شادی من می شود برای فرد دیگری بی معنی باشد یا حتی باعث شود که ناراحت و غمگین گردد و همچنین است غم، شاید مسئله ای که سخت قلب و روح من را می آزارد برای فرد دیـگری خیلی هم سخت و ناراحت کننده نباشد یا دست کم آن را ناديده بگیرد.
انسان ها در رویارویی با اتفاقات و مسائل مختلف واکنش های متفاوتی را از خود نشان می دهند و این بستگی به شرایط روحی روانی و فرهنگ و نوع زندگی افراد متفاوت است. اما نکته ی مشترک میان همه ی انسان ها همان مسائل آزار دهنده و خاطرات بدی هستند که می خواهند فراموشش کنند، یا از ذهنشان پاکشان کنند. ای کاش پاک کنی برای ذهن ها وجود می داشت که می توانست این ماموریت خطیر را به عهده بگیرد و ذهن انسان ها را از چیزهایی که آزارش می دهند پاک کند.
بیایید تصور کنیم که قدرتی داریم که با استفاده از آن می توانیم روز هایی را که خاطر خوشی از آنها نداریم را پاک کنیم و از صفحه ی هستی محوشان نماییم.
مثلا من می خواهم روزی را که امتحان انگلیسی داشتم و نتوانستم امتحانم را بنویسم پاک کنم. آخر به خاطر آن امتحان من مردود شدم و همین موضوع باعث شد تا تمام سه ماهه ی تابستان آن سال را مشغول خواندن انگلیسی باشم. بهتر بگویم اصلا آن سال نفهمیدم تابستان کی آمد کی تمام شد.
اما اگر آن روز را پاک کنم چه اتفاقی می افتد….!
تمام تابستان را مشغول بازی و سر گرمی بودم بگذارید بهتر بگویم اصلا نفهمیدم تابستان کی آمد کی تمام شد.
در فرض اول من مجبور شدم تمام تابستان را مشغول خواندن زبان انگلیسی باشم و کم کم به زبان انگلیسی علاقه مند شدم و همین موضوع باعث شد که پیشرفت کنم و زبان جدیدی بیاموزم. من در کارم خیلی جدی بودم چون کم و سن و سال بودم به قول خودم می خواستم انگلیسی را مغلوب کنم و نمره ی بهتری بگیرم. من در آخر تابستان، متفاوت تر از سه ماه قبل ترم بودم یک کار جدید انجام داده بودم حالا می توانستم یک کتاب داستان انگلیسی بخوانم هر چند که آن کتاب داستان فقط چند صفحه بود.
اما در فرض دوم من تمام تابستان را مشغول بازی و سرگرمی بودم و از تعطیلاتم لذت می بردم. اما در آخر تابستان من با سه ماه قبل ترم هیچ فرقی نداشتم.
می توانم به جرأت بگویم؛ که اولین خاطره ی بد زندگی ام مرا یک پله به آرزو های دوران بزرگسالی ام نزدیک تر کرده است شاید آن روز برایم بدترین اتفاق بود اما همان اتفاق بد باعث شده است که گام های امروزم به سوی آرزوهایم محکمتر و بلندتر باشند. حالا ایمان دارم که هیچ غم و شادی در این دنیای محدود تا ابد به شکل اصلی خود باقی نخواهد ماند. خاطرات بد به خاطره های خوب یا دست کم به خاطرات بی معنی تبدیل خواهند شد.
می گویید چگونه، یا این دنیا روی خودش را به ما نشان خواهد داد و ما به افسوس هایی که خورده ایم خواهیم خندید. یا جهان وفق مراد ما نخواهد بود و خواهیم گفت؛ کاش در همان حال قبلی بودیم و همان گونه می ماندیم که تحملش آسانتر بود.
امام علی (علیه السلام) در نهج البلاغه فرمودند: دنیا دو روز است روزی بر وفق مراد ما و روزی بر علیه ما.
با پاک کردن خاطرات بد زندگی یک روزمان را از دست می دهیم و را حسرت خوردن به گذشته هر دو روزمان را در این جهان می بازیم. بهتر است همیشه و همیشه در حال زندگی کنیم از اتفاقات خوب زندگی مان لذت ببریم و از روز ها و خاطرات بد درس بگیریم و فردایی بهتر بسازیم.