اربعین مهدوی
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام مولایم
باز دلم گرفته است
باز از قافله جامانده ام
می خواهم با شما سخن بگویم.
می خواهم بغض قلبی را که کربلا را ندیده است، برای شما بشکنم
می خواهم از خودم شکوه کنم که چرا دعوت نشده ام
می خواهم از زمانی که دلم می گیرد و هجوم غم ها و حسرت ها قلبم را آزرده می کند. برایتان بگویم
می خواهم بگویم؛ که تنها چیزی که می تواند مرا آرام کند. یاد و نام شماست
اینکه انسان اطمینان داشته باشد که هر چه درد و غم او و جهان اطرافش را بگیرد بالاخره به دست بهترین بنده ی خداوند تمامی غم ها و اندوه های جهان به پایان خواهد رسید و درد های بشریت به دستان توانمندش درمان خواهد شد. به خودی خود قوت قلبی است و روزنه ی امیدی که در درون هر انسانی می گوید: برو، جلوتر برو او (قائم آل محمد[صلی آله علیه و آله و سلم]) منتظر است خودت را به او برسان.
و کافیست برسی فقط برسی درد و غم های خودت را که هیچ غم جهانی را هم؛ اگر برای گفتن در محضرش با خودت حمل کنی، تازه می فهمی که قافله را باخته ای
اگر رسیدی؛ همه او می شود و تو، محو تماشا می شوی
از غم چه بگویم که در محضرش آب می شود.
جهان در مقابلش قرن هاست که سکوت کرده است
خورشید؛ از زمانی که ظهر عشق را دیده منتظر ندای ”الا یا اهل عالم“ اوست
حال می دانی مولایت چه می خواهد
آیا می دانی امام زمانت تو را به کجا فرا می خواند
مولایت می گوید :برو
عشق و اندوه دلت را به سیل عشق کربلائی ها برسان
اگر با پای جان نتوانستی اربعینی ها را همراهی کنی؛ با پای دل که میتوانی بروی
برو، خودت را به کاروان عشق برسان
عزم سفر که کردی، خالی می شوی؛ از همه ی بودن ها و شدن ها
از همه ی غم ها و اندوه ها
از خود بی خود می شوی
همه چیز او می شود و تو محو تماشا می شوی
قلبی که مهمانش دعوت نامه ی مولایش باشد، جز لبیک واژه ی دیگری را به حریمش راهی نیست
حتیٰ اگر به وسعت درد و غم جهانیان باشد.
به سینه هرکه تمنای کربلا دارد
همیشه در دل خود روضهای به پا دارد
کسی که عشق تو دارد دگر چه کم دارد؟
بدون عشق تو عالم کجا بها دارد؟