پدر
فقط
فقط یک چیز از خداحافظی بدتر است ؛
فرصت خداحافظی پیدا نکردن…
این زخم همیشه تازه می ماند و هر چه نگفته ای
و هرچه نکرده ای تا ابد عذابت می دهد .
در هرچهره ی بیگانه او را می بینی،
در هرلحظه ی بعد از او به خودت می گویی
اگر آن آخرین بار این یا آن کار را کرده بودم،
اگر این یا آن کلمه را گفته بودم ،
در نهایت می فهمی فقط یک کلمه بود
که می خواستی بگویی : دوستت دارم #پدر.
این آن نگفته ی از دست رفته است و
آن بوسه ها، آن بوسه ها که بر دست و صورتش ننشاندی
و دیگر فرصتی برای هیچکدام این ها نخواهد بود .
دنیا یک لحظه بود و تو آن لحظه را باخته ای .
آنکه این فرصت را ازدست داده بازنده ی ابدی خواهد بود.
معجزیهء درخت
معجزيۀ درخت
از جمله معجزات پيامبر (ص) حديث درخت است؛ اميرمؤمنان على (ع) مى فرمايد: «من با پيامبر (ص) بودم، زمانى كه گروهى از بزرگان قريش نزد او آمدند و گفتند: اى محمّد تو امر بزرگى (نبوت) را ادّعا مى كنى كه پدران تو و هيچ كس از خاندان تو آن را ادعا نكرده است و ما از تو كارى مى خواهيم كه اگر انجامش دهى، مى دانيم كه پيامبر و فرستاده خدايى و اگر انجام ندهى، درمى يابيم كه جادوگر و دروغگويى.
پيامبر (ص) فرمود: چه مى خواهيد؟! گفتند: اين درخت را براى ما فرا خوان تا با ريشه هايش [از زمين] كنده شود و جلوى رويت بايستد. پيامبر (ص) فرمود: خداوند بر همه چيز تواناست. اگر اين خواهش شما را برآورد، آيا ايمان مى آوريد و به حقّ گواهى مى دهيد؟! گفتند: آرى. فرمود: من به شما آنچه را مى طلبيد نشان مى دهم و البتّه مى دانم كه به خير و خوبى نمى گرويد و در ميان شما كسى هست كه [بر كفرش باقى مى ماند و در جنگ بدر كشته مى شود و]، در چاه افكنده مى شود و كسى هست كه لشكرها گرد آورد. پس از آن پيامبر (ص) فرمود: اى درخت! اگرتو به خدا و روز رستاخيز ايمان دارى و مى دانى كه من پيامبر خدا هستم، با ريشه هاى خود كنده شو و به فرمان خدا جلوى من بايست».
اميرمؤمنان (ع) مى فرمايد: «سوگند به خدايى كه آن حضرت را به حق (راستى و درستى) برانگيخت، درخت با ريشه هايش كنده شد و آمد، درحالى كه صدايى سخت داشت؛ صدايى همچون صداى بال مرغان. تا جلوى پيامبر (ص) [آمد و] مانند مرغ، بال زنان ايستاد. شاخه بالاى خود را بر سر رسول خدا (ص) و بعضى از شاخه هايش را بر دوش من افكند و من در طرف راست آن حضرت (ص) بودم. پس چون آن گروه آن را ديدند، از روى طغيان و گردنكشى گفتند: فرمان بده نيمى از درخت پيش تو آيد و نيم ديگر در جاى خود بماند. پيامبر (ص) درخت را به آن درخواست فرمان داد. پس نيم آن به سوى حضرت رو آورد كه به شگفت ترين رو آوردن و سخت ترين صدا كردن شبيه بود و نزديك بود به رسول خدا (ص) بپيچد. آنان از روى ناسپاسى و سركشى گفتند: امر كن آن نيمه بازگردد و به نيم ديگر خود بپيوندد؛ همچنان كه بود. پيامبر (ص) امر فرمود و درخت بازگشت.
پس من گفتم: كسى جز خدا سزاوار پرستش نيست. اى رسول خدا من نخستين كسىام كه به تو ايمان آوردم و نخستين كسىام كه اقرار كردم به اينكه درخت فرمان و خواست خدا را به جا آورد؛ آنچه را براى اعتراف به پيامبرى تو و احترام امانت لازم بود. پس هميۀ آن گروه گفتند: جادوگر بسيار دروغگويى است. جادويى شگفت دارد كه در آن چابك است و [گفتند: ] آيا تو را در كارت غير از اين شخص [كسى] تصديق مى كند كه مقصود قريش، من بودم» [۱]
آنها كه بر قلبشان باطل چيره و به جهل ظلمانى شده بود، هيچ كس ايمان نياورد. (وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها) ؛ «و اگر هر نشانه و معجزه اى را ببينند ايمان نياورند». (انعام: ٢۵) آرى، آن كه خدا قلبش را از پليدى و شك پاك كرد، به پيامبر (ص) ايمان آورد و او دروازيۀ شهر دانش پيامبر (ص)، امام على (ع) بود.
———-
[۱]: زندگانى پيامبر اعظم ص، باقر شريف قَرَشى، ترجمه سيد ابوالحسن هاشمى تبار و محمد تقدمى صابرى، ص٢٠٨؛ به نقل از شرح نهج البلاغه، ج٢، صص١۵٨و ١۵٩. با اندكى تصرف.
انا مدینه العلم و علی بابها
عنايت علمى على (ع)
مرحوم «آيت الله حاج آقا جمال اصفهانى»، از عالمان وارسته و زاهد و عارف و عامل به فرمان حق و از عاشقان بى قرار اهل بيت عليهم السلام بود. او پس از كسب مقام اجتهاد، از «نجف اشرف» به «اصفهان» و از آنجا به «تهران» رفت و عهده دار امور دينى يكى از مساجد مهم تهران - معروف به مسجد حاج سيد عزيزالله - شد و به دعوت عالمان بزرگ، در «مدرسه مروى» تهران به تدريس پرداخت.
كسانى كه اهل درس و بحث بودند با آمدن به مجلس درس آن عالم بزرگ، پاي بند آن محفل نورانى شدند و به تدريج، آوازه دانش او سبب شد مجلس درسش از كميت و كيفيت كم نظيرى برخوردار شود. حسودان كه چشم ديدن نعمت خدا را براى ديگران ندارند، موقعيت آن انسان الهى را تحمل نياوردند و درصدد شكستن او بر آمدند. پس بالطايف الحيل، دو نفر را براى امتحان علمى او انتخاب كردند كه يكى از آن دو نفر، فيلسوف و فقيه بزرگ، مرحوم سيد كاظم عُصّار بود. از آن دو نفر خواستند به مجلس درس او بروند و پرسشى دشوار از حكمت و فلسفه مطرح كنند تا ميزان دانشش معلوم شود. پس اگر مايه چندانى ندارد، از مقام و منزلتش به زير افتد و ارزشش در ميان علما و دانشمندان از بين برود.
مرحوم عصار كه از باطن حسودان خبر نداشت، پذيرفت كه در محفل درس او حاضر شود و آن انسان الهى را از طريق حكمت و فلسفه امتحان كند. عالم ديگرى هم حاضر شد به محفل او برود و او را از طريق فقه آزمايش كند.
مرحوم عصار مى گويد: «اسفار ملاصدرا را كه از مشكل ترين و دقيق ترين كتاب هاى فلسفه است، همراه خود به مجلس درس او بردم. زمانى رسيديم كه درس آيت الله حاج آقاجمال شروع شده بود. از ايشان اجازه گرفتم تا مسئله اى را بپرسم. او اجازه داد و من پرسش بسيار دشوارى از اسفار مطرح كردم. چشمها به دهان استاد دوخته شد تا اين پرسش را چگونه پاسخ مى دهد. او كه به نورانيت باطن، ماجرا را فهميده بود، فرمود: اسفار را ببنديد و آن گاه آن را باز كنيد و از هر كجايش كه خواستيد، سؤال كنيد. كتاب را بستم و سپس به شيوه استخاره آن را گشودم. استاد فرمود: كلمه نخست همان صفحه را بخوان. من هنگامى كه كلمه اول را خواندم، او تا آخر صفحه را از حفظ خواند، بى آنكه كلمه اى را جا بيندازد و حذف كند. سپس گفت: آيا آنچه را خواندم،شرح و توضيح دهم؟ پاسخ دادم: نيازى نيست. آن گاه استاد بالاى كرسى درس زار زار گريست و فرمود: اگر بناى پرسش ديگرى از رشته فقه و اصول داريد، بپرسيد! نفسها در سينه حبس شد. كسى را ياراى گفتن نماند.
استاد در سكوت مجلس گفت: لازم نيست براى آزمايش من از من چيزى بپرسيد؛ چون هر كتابى از كتاب هاى علمى شيعه را بياوريد، از هر كجاى آن بخواهيد، براى شما از حفظ خواهم خواند. سپس گفت: اى طلاب! اى عالمان! اى دانشجويان! من اين مقام را از پيش خود كسب نكرده ام. من مدتها در نجف درس خواندم. درس فقه و اصول و حكمت و فلسفه و تفسير و منطق و بيان را خواندم، ولى به بيمارى سخت حصبه گرفتار شدم. چهل روز در اغما و بيهوشى فرو رفتم و پزشكان از علاج من نااميد شدند. ولى عنايت و لطف حق مرا شفا داد و از بند مرگ نجات يافتم. پس از رهايى از بيمارى و بازيافتن سلامتى حس كردم همه حافظه و معلوماتم را از دست دادهام و حتى كلمه اى از علم و دانش در خاطرم نيست و به بى سوادى مادرزاد تبديل شدم.
هنگام سحر برخاستم و به حرم مطهر اميرمؤمنان على (ع) مشرف شدم و به محضر الهى و ملكوتى حضرت عرضه داشتم: با چه رويى به ايران بازگردم. من چهل سال در دانشگاه شما اهل بيت عليهم السلام شاگردى كردم تا به مقامات عالى علمى رسيدم و اميدم اين بود كه از دانش و علمم براى خدمت به اسلام بهره گيرم. اكنون يك پارچه جهل و نادانى ام. شما اى برگزيده حق، اى باب مدينه علم پيامبر! اى مشكل گشاى مشكل داران! برمن مپسند كه آبرويم از دست برود. بر اثر شدت توسل، خسته و درمانده شدم و خوابم برد. ديدم مرا به محضر حضرت على (ع) بردند. امام به من فرمود: جمال! ناراحتى؟ عرضه داشتم: آرى، سخت ناراحت و رنجيده خاطرم. ظرفى از عسل برابر حضرت بود. قاشقى از آن به من مرحمت فرمود و گفت: از اين عسل بخور كه مشكلت حل مى شود. من هم به فرمان مولايم از آن عسل خوردم. هنگامى كه بيدار شدم، حس كردم تمام كتاب هاى شيعه در سينه من است» [۱]
———-
[۱]: اهل بيت عليهم السلام عرشيان فرش نشين، حسين انصاريان، صص ۵٧٢ - ۵٧۵.
طبیعت منتظر
دل از من برد و روی از من نهان کرد.
زمستان کم کم دارد تمام میشود، و آمدن بهار را نوید می دهد؛ برف های بی آلایش هستی از قله های سرافراز غرور پایین می آیند، انگار غم بزرگ نبود مولایشان را احساس کرده اند و همین غم است که باعث می شود کم کم آب شوند، کینه ها را کنار بگذارند، و سرگردان و حیران دنبال مولایشان بروند؛ از دشت ها جنگل ها بگذرند، همانگونه که از سردی و بی تفاوتی هایشان گذشتند ،تا شاید بتوانند به دریای معرفت حضرت حجت (عج) برسند.
طبیعت این شوق را احساس می کند به همین علت است که خود را برای پوشیدن بهترین لباسش آماده میکند و با لباس های سبز و زمردین خود تن عریان درختان را می پوشاند. به درختان وساکنان جنگل هایش نوید شاد باش و امید می دهد و می گوید:که به وسیله ی شکوفه هایشان خود را آذین کنند و باد را دستور می دهد؛ که درختان را به رقص در آورند وبلبلان را میگوید:که آواز بخوانندحتی سنگ ها را هم نوازش می کند و آنها با گلسنگ ها جواب محبت طبیعت را می دهند.بنفشه از زیر خاک سر بر می آورد و یاس فضا را عطر آگین میکند؛ ولی چشم نرگس همچنان نگران است و همگی آرزو می کنند که این بهار بهاری باشد که بتوانند روی زیبای حضرت حجت (عج) را ببینند.
ما برای دیدن بهار زندگیمان چه می کنیم؟
از کدامین قله ی غرور پایین می آییم؟
کدامین نیازمند را نوازش می کنیم؟
کدام عریان را لباس می پوشانیم ؟
از کدامین خواسته های دنیاییمان می گذریم؟
راستی ما چگونه انتظارمان را نشان میدهیم؟!….
شفاعت رهبری
شفاعت رهبري
براي توضيح اين نوع از شفاعت لازم است مطلبي را كه در بخش قبل تحت عنوان “عذاب اخروي” مورد دقت قرار داديم به ياد آوريم. در آن بحث، گفتيم كه اعمال و كردارهايي كه انسان در دنيا مرتكب ميگردد، در جهان ديگر تجسم و تمثل پيدا ميكنند و حقيقت عيني آنها جلوه گر ميشود. اكنون ميافزاييم كه در آخرت نه تنها اعمال، تجسم پيدا ميكنند بلكه “روابط” نيز مجسم ميگردد، روابط معنوي اي كه در اين جهان بين مردم برقرار است در آن جهان صورت عيني و ملكوتي پيدا ميكنند. زماني كه يك انسان سبب هدايت انساني ديگر ميشود رابطه رهبري و پيروي در ميان آنان در رستاخيز به صورت عيني در ميآيد و ” هادي ” به صورت پيشوا و امام، و ” هدايت يافته ” به صورت پيرو و مأموم ظاهر ميگردد. در مورد گمراه ساختن و اغواء هم همينطور است. قرآن كريم ميفرمايد: «يوم ندعوا كل اناس بامامهم» ” روزي كه هر مردمي را با پيشواي ايشان ميخوانيم “. يعني هر كسي با پيشواي خودش، يعني با همان كس كه عملا الگوي او و الهام بخش او بوده است، محشور ميگردد. درباره تجسم پيشوايي فرعون نسبت به قوم خود در آخرت، ميفرمايد: «يقدم قومه يوم القيمة فاوردهم النار» ” فرعون پيشاپيش اتباع و پيروانش حركت ميكند، پس در آتش واردشان ميسازد “. فرعون كه در اين جهان، گمراه و پيشواي گمراهان بوده، و گمراهان ديگر قومش گام جاي گام او ميگذاشتند، در آن جهان نيز به صورت قائد و امام آنان مجسم ميشود.
فرعون، شفيع و واسطه قوم خود ميباشد هم در دنيا و هم در آخرت، شفيعي است كه در دنيا موجب گناهان و ضلالتها بوده است و در آخرت واسطه رسانيدن به دوزخ و آتش. شفيع و واسطه بودن او در بردن قوم به دوزخ در جهان آخرت، همانا تجسم واسطه بودن او در جهان دنيا در گمراهي قومش است. نكته جالب در تعبير قرآن اين است كه ميفرمايد فرعون قوم خود را در آن جهان وارد دوزخ ميسازد. قرآن با اين تعبير خود تجسم تأثير فرعون را در گمراهي پيروانش گوشزد ميكند و ميگويد همانطور كه در دنيا فرعون آنها را وارد گمراهي كرد، در آخرت آنها را وارد دوزخ ميكند، بلكه وارد كردن آنها به دوزخ در آن جهان عينا ظهور و تجسم وارد كردن آنها در گمراهي در اين جهان است. البته روشن است كه همانطوري كه در اين جهان هر يك از رهبري حق و باطل انشعابات و تقسيماتي دارد، در جهان ديگر هم چنين خواهد بود. مثلا همه كساني كه از نور هدايت رسول اكرم استضائه كرده اند و از شريعت آن وجود مبارك بهره مند شده اند به دنبال او خواهند بود و او - جانهاي ما نثار قدمش - پرچمدار نيكوكاران است كه در قيامت “پرچم سپاس” (لواء الحمد) را در دست دارد. در اين معناي شفاعت است كه رسول اكرم (ص) شفيع اميرالمؤمنين (صلوات الله عليه) و حضرت زهرا (سلام الله عليها) ميباشد و آنها شفيع حسنين (عليهما السلام) و هر امامي شفعيع امام ديگر و شفيع شاگردان و پيروان خويش است، سلسله مراتب محفوظ است، ساير معصومين (عليهم السلام) هر چه دارند به
توسط رسول اكرم دارند. و در همين حساب است كه حتي علما از كساني كه مور تعليم و هدايت ايشان قرار گرفته اند شفاعت ميكنند. يك سلسلة مرتبط و پر انشعابي بوجود ميآيد كه گروههاي كوچك به بزرگ تر ميپيوندند و در رأس سلسله، حضرت رسول اكرم پيشاپيش همه ميشتابند. قسيم جسيم وسيم بسيم شفيع مطاع نبي كريم روان از پيش و دلها جمله از پي گرفته دست جانها دامن وي او شفيع است اين جهان و آن جهان اين جهان در دين و آنجا در جنان پيشه اش اندر ظهور و در كمون اهد قومي انّهم لا يعلمون بازگشته از دم او هر دو باب در دو عالم دعوت او مستجاب بهر اين خاتم شده است او كه به جود مثل او ني بود و ني خواهند بود صد هزاران آفرين بر جان او بر قدوم و دور فرزندان او آن خليفه زادگان مقبلش زاده اند از عنصر جان و دلش شاخ گل هر جا كه ميرويد گل است خم مل هر جا كه ميجوشد مل است گر ز مغرب بر زند خورشيد، سر عين خورشيد است ني چيز دگر علت اينكه در روايات داريم كه امام حسين (ع) از خلق كثيري شفاعت ميكند اين است كه در اين جهان، مكتب امام حسين (ع) بيش از هر مكتبي موجب احياء دين و هدايت مردم شده است. همانطور كه قبلا گفته شد شفاعت امام حسين (ع) به اين صورت نيست كه بر خلاف رضاي خدا و اراده او چيزي را از خدا بخواهد. شفاعت او دو نوع است: يك نوع آن همين هدايت هايي است كه در اين جهان ايجاد كرده است و در جهان ديگر مجسم ميشود، و نوع دوم آن را عن قريب بيان ميكنيم. امام حسين (ع) شفيع كساني است كه از مكتب او هدايت يافته اند، او شفيع كساني نيست كه مكتبش را وسيله گمراهي ساخته اند. از اين نكته نبايد غفلت ورزيد كه همانطوري كه از قرآن كريم گروهي هدايت يافته اند و گروهي گمراه شده اند، از مكتب امام حسين (عليه السلام) نيز گروهي هدايت شده و گروهي گمراه گشته اند و اين مربوط به خود مردم است. خدا درباره مثلهاي قرآن ميفرمايد: «يضل به كثيرا و يهدي به كثيرا و ما يضل به الا الفاسقين» ” به سبب قرآن، گروهي را گمراه ميسازد و گروهي را هدايت ميكند، و جز بدكاران را گمراه نمي سازد “. ملاي رومي، تمثيل عالي و زيبايي براي اين مطلب آورده است، ميگويد: از خدا ميخواه تا زين نكتهها در نلغزي و رسي در منتها ز آنكه از قرآن بسي گمره شدند زين رسن قومي درون چه شدند مر رسن را نيست جرمي اي عنود چون تو را سوداي سر بالا نبود رسن يعني ريسمان، طناب. با طناب، هم ميشود از چاه بيرون آمد و هم ميشود به درون چاه رفت، تا كدام را انتخاب كنيم. قرآن و مكتب حسيني ريسمانهايي هستند كه قدرت دارند بشر را از چاه نگونبختي به اوج سعادت بالا برند، يكي حبل من الله و دومي حبل من الناس است ولي اگر كسي از اين دو حبل الهي سوء استفاده نمود، جرم از ريسمان نيست، علت اين است كه او در سر سوداي بالا رفتن نداشته است و البته چنين مردمي به وسيله قرآن و مكتب حسيني به قعر دوزخ برده ميشوند و اين حقيقت در جهان ديگر چنين مجسم ميگردد كه به فرمان قرآن و امامان به دوزخ افكنده ميشوند، و اين است معني قسيم الجنة و النار بودن. در روايت از رسول اكرم آمده است: «ان القرآن شافع مشفع، و ما حل مصدق» ” قرآن شفيعي است كه شفاعتش پذيرفته است و سعايت كننده اي است كه سعايتش پذيرفته ميشود “. حقيقتا تعبير عجيبي است. ميفرمايد: قرآن كريم، هم شفيع مؤمنان و نيكوكاران است به بهشت سعادت، و هم خصم كافران و مجرمان است به سوي دوزخ، واسطه اي است كه آنان را به بهشت برين و اينان را به دوزخ ميكشاند. اين نوع از شفاعت را شايسته است شفاعت رهبري بناميم و ميتوان آن را شفاعت ” عمل ” هم ناميد، زيرا عامل اساسي اي كه در اينجا موجب نجات يا بدبختي گرديده است همان عمل نيكوكار و بدكار است. روشن است كه هيچيك از اشكالات شفاعت بر اين گونه از شفاعت كه شرح داده شد وارد نيست و مخصوصا شفاعت به اين معني با ” عدل الهي ” به هيچ وجه منافات ندارد، بلكه مؤيد آن است.
شفاعت رهبری ، شهید مرتضی مطهری